تصاویر زیباسازی نایت اسکین
------------ fariba - عکس میخوای کلیک کن
سفارش تبلیغ
صبا ویژن





























عکس میخوای کلیک کن

 

axe

ghalb

 

فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز



نوشته شده در دوشنبه 90/10/26ساعت 6:7 عصر توسط fariba| نظرات ( ) |

آهی کشید غم زده پیری سیپد موی ،
افکند صبحگاه در آیینه چون نگاه
در لا به لای موی چو کافور خویش دید :
یک تار مو سیاه ؛

در دیدگان مضطربش اشک حلقه زد
در خاطرات تیره و تاریک خود دوید
سی سال پیش نیز در آیینه دیده بود
یک تار مو سپید ؛

در هم شکست چهره محنت کشیده اش ،
دستی به موی خویش فرو برد و گفت : ” وای ! “
اشکی به روی آیینه افتاد و ناگهان
بگریست های های ؛

دریای خاطرات زمان گذشته بود ،
هر قطره ای که بر رخ آیینه می چکید
در کام موج ، ناله جانسوز خویش را
از دور می شنید .

طوفان فرونشست ... ولی دیدگان پیر ،
می رفت باز در دل دریا به جست و جو...
در آب های تیره اعماق ، خفته بود :
یک مشت آرزو !

دریا

فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز


نوشته شده در دوشنبه 90/10/26ساعت 6:2 عصر توسط fariba| نظرات ( ) |

عکس

عکس


نوشته شده در دوشنبه 90/10/26ساعت 1:1 صبح توسط fariba| نظرات ( ) |

عمری گذشت و عشق تو از یاد من نرفت
دل ، همزبانی از غم تو خوب تر نداشت
این درد جانگداز زمن روی برنتافت
وین رنج دلنواز زمن دست برنداشت

تنها و نامراد در این سال های سخت
من بودم و نوای دل بینوای من
دردا که بعد از آن همه امید و اشتیاق
دیر آشنا دل تو ، نشد آشنای من

از یاد تو کجا بگریزم که بی گمان
تا وقت مرگ دست ندارد ز دامنم
با چشم دل به چهره خود می کنم نگاه
کاین صورت مجسم رنج است یا منم ؟

امروز این تویی که به یاد گذشته ها
در چشم رنجدیده من می کنی نگاه
چشم گناهکار تو گوید که ” آن زمان
نشناختم صفای تورا “ – آه ازین گناه !

امروز این منم که پریشان و دردمند
می سوزم و ز عهد کهن یاد می کنم
فرسوده شانه های پر از داغ و درد را
نالان ز بار عشق تو آزاد می کنم .

گاهی بخوان ز دفتر شعرم ترانه ای
بنگر که غم به وادی مرگم کشانده است .
تنها مرا به ” تشنه طوفان “ من مبین
ای بس حدیث تلخ که ناگفته مانده است .

گفتم : ز سرنوشت بیندیش و آسمان
گفتی : ” غمین مباش که آن کور و این کر است “ !
دیدی که آسمان کر و سرنوشت کور
صدها هزار مرتبه از ما قوی تر است ؟



نوشته شده در دوشنبه 90/10/26ساعت 12:58 صبح توسط fariba| نظرات ( ) |

آهی کشید غم زده پیری سیپد موی ،
افکند صبحگاه در آیینه چون نگاه
در لا به لای موی چو کافور خویش دید :
یک تار مو سیاه ؛

در دیدگان مضطربش اشک حلقه زد
در خاطرات تیره و تاریک خود دوید
سی سال پیش نیز در آیینه دیده بود
یک تار مو سپید ؛

در هم شکست چهره محنت کشیده اش ،
دستی به موی خویش فرو برد و گفت : ” وای ! “
اشکی به روی آیینه افتاد و ناگهان
بگریست های های ؛

دریای خاطرات زمان گذشته بود ،
هر قطره ای که بر رخ آیینه می چکید
در کام موج ، ناله جانسوز خویش را
از دور می شنید .

طوفان فرونشست ... ولی دیدگان پیر ،
می رفت باز در دل دریا به جست و جو...
در آب های تیره اعماق ، خفته بود :
یک مشت آرزو !


نوشته شده در یکشنبه 90/10/25ساعت 11:7 عصر توسط fariba| نظرات ( ) |

<   <<   6   7   8      >